همه، اینخانه را به همیننام میشناسند. «خانهای در بیابان»؛ حتی این روزها که دیگر راسته بولوار معلم پیشرفت داشته و میدان تربیت شکلگرفته و آبادانی، این محله از منطقه ما را فرا گرفته است، باز هم خانه عزیزخانم به همیننام مشهور است.
بهگفته ساکنان پلاک۷۶ در معلم ۵۶ محله شریف مشهد، اهالی این خانه اولین نفراتی بودند که در این محله سکنی گزیدند.
خیلی از همسایهها هم معتقدند اصلا قدرت مردانه، پشتکار فراوان و شبانهروزی عزیزخانم بوده که باعث آبادانی پیشرفت این محله شده است، اما قصه سکونت عزیزخانم از سال۷۳ تاکنون بهمدت ۲۰سال در این محله تنها یک روی سکه است و روی دیگر و مهمتر آن، خانواده ۴۰نفری هنرمند عزیزخانم است که این روزها همه نوع هنر را در خود جای داده است.
عقربههای ساعت، ۱۱ظهر را نشان میدهند. میگویند هنرمندان، معمولا وقتشناس و منظماند. بههمیندلیل با وجود مسافت طولانی راه، تمام تلاشم را میکنم تا سر ساعت وعده قرار، به منزل عزیزخانم برسم.
زنگ در حیاط را فشار میدهم. پلهها را یکییکی بالا میروم. از دیوارهای داخل راهرو کاملا احساس میشود که قرار است به خانه هنرمندی باسابقه وارد شوم.
درب ورودی باز میشود و در جمع صمیمی خانواده ارحامی قرار میگیرم. خیلیها میگویند خانه عزیزخانم مانند خانه مادر خود آدم است. با ورود به خانه ارحامی، دقیقا همین حس در انسان متبلور میشود. محیطی گرم و دوستانه در کنار آدمهای هنرمند.
بعداز ورود ترجیح میدهم سکوت کنم و رشته سخن را به دست مادر خانواده یا همان عزیزخانم میسپارم، شروع میکند و میگوید: حوا جمالینائینی با تخلص هما هستم.
کار حرفهای و مداوم را از ۱۸سالگی با گلدوزی و خیاطی و بافندگی آغاز کردم
درحالحاضر دهه ششم زندگی در سن ۶۳سالگی را تجربه میکنم. ۱۰ فرزند دارم که خوشبختانه تمامی فرزندانم دستی در هنر و رشتههای هنری دارند و امروز با افتخار میگویم خوشحالم که با توکل و حمایت خداوند و ائمه، فرزندانسالمی را به اجتماع تحویل دادهام.
از او میپرسم که از چندسالگی کارهای هنری و تولیدات صنایع دستی را آغاز کرده است که در ادامه میگوید: از ۹سالگی بهطورپراکنده دنبال هنر و تولیدات دستی بودهام، اما کار حرفهای و مداوم را از ۱۸سالگی با گلدوزی و خیاطی و بافندگی آغاز کردم.
او یادآوری میکند که مادربزرگم، خداوند رحمتش کنه علاقه زیادی به هنر و صنایع دستی داشت. مرحوم مادربزرگم کار سورمهدوزی میکرد، به همین خاطر و بر اساس یک استعداد درونی بهسمت هنر کشیده شدم و بعد از من هم بهمراتب، فرزندانم دنبال کار را گرفتند.
او تاکید میکند: در ۲۴ سالگی مغازه زدم و در مغازه خود با تربیت ششهنرجو کارهنری و گلدوزی را ادامه دادم. در آن سالها همهچیز مطابق شرایط عادی پیش میرفت. ازدواج کردم، بچه دار شدم و همسرم نیز در تمام امور یارو یاوروهمراهم بود.
عزیزخانم در ادامه صحبتهایش بااشاره به مهمترین حادثه تلخ زندگیاش، میافزاید: تازه وارد ۳۷ سالگی شده بودم.
مدت چند سال بود که داماد ارشدم مفقودالاثر بود و دختربزرگم بههمراه نوه هایم با ما زندگی میکردند. مرحوم همسرم آنزمان رئیس کارخانه آرد بود که بعد از مدتی بهدلیل بیماری قلبی، خود را بازنشست کرد.
بعد از بازنشستگی تصمیم گرفتیم برای پیگیری موضوع دامادمان (مفقودالاثر شدنش) به قزوین برویم. اما در راه قزوین بودیم که متاسفانه همسرم سکته مغزی و قلبی را باهم زد و به دیار معبود شتافت.
مکثی میکند و با نوک انگشتان، قطرات اشک تازهجوانهزده در انتهای چشمانش را برگونه پخش میکند. او در ادامه میگوید؛ بگذارید از بیان جریانات آن روزهای تلخ بگذریم.
عزیزخانم حرفهایش را به این صورت ادامه میدهد: بعد از فوت همسرم یک کارگاه کوچک در خیابان راهنمایی مشهد راه انداختم؛ چون دوست نداشتم فرزندانم از من جدا باشند، اتاق روبهروی کارگاه نیز محل سکونتمان بود.
خانم نائینی اظهار میدارد: در آن سالها شبانهروزی کار میکردم یا حداقل روزی ۱۶تا۱۸ ساعت پشت چرخ کار میکردم. با سهتولیدی مهم در مشهد کار میکردم و درآمد ماهیانهام حدود ۱۸۰ هزار تومان بود. آن سالها با همکاری دختر دومم کارگاه را میچرخاندیم.
عزیزخانم ادامه میدهد: در سال۷۵ بههمراه دختر سومم مزون عروس در پاساژ خوشبخت دایر کردیم و کار طراحی سفره عقد و دوخت لباس عروس را دنبال کردیم. از سال ۸۰ هم کار را به طوردائمی در خانه دنبال کردم.
او اظهار میدارد: از خانواده ۱۰ فرزندی عزیزخانم، هشتنفر به خانه بخت رفتهاند.
خودش در اینباره میگوید چهارفرزند پسر من هم دستی در هنر دارند، مصداق آنرا هم سفره هفتسین مقابل راهآهن در نوروز دوسالپیش عنوان میکند که کار گروهی هنری خانواده عزیزخانم بوده است.
از او درمورد انواع هنرهای خانوادگیشان سوال میکنم که میگوید: دختران و عروسهایم عموما در هر هنری دستی دارند، اما هر کدام بهطورخاص رشتهای را دنبال کردهاند. بهعنوان مثال دختر آخرم تهذیبکار است و معرق کار میکند.
دختر سومم مجسمهسازی میکند و دختر دومم کار سورمهدوزی و پتهدوزی را دنبال میکند.
اما در عینحال دامنه تولیدات هنری ما به هنرهایی مانند پتهدوزی، چرمدوزی، انگوربافی، شمعسازی، بلوچبافی، مجسمهسازی نقاشی روی شیشه، کولاژ، طراحی با پارچه و... ختم میشود.
عزیزخانم در ادامه سخنان خود با اشاره به علاقه و عشق به هنر، میافزاید: من تنها درمورد هنر کولاژ در ۵۹ سالگی آموزش دیدهام، اما بقیه هنرهایم غریضی و ذاتی است؛ حتی در طراحیها و ایدهپردازیها از قوه فکر خود کمک میگیرم؛ بدون داشتن هیچگونه الگو و مصداقی.
او در ادامه، گلایههای خود را از متولیان امر و کارشناسان حوزه صنایع دستی بر زبان میآورد؛ اینکه متاسفانه لااقل در مشهد ما از هنرمندان حمایت کافی نمیشود؛ بهویژه اینکه اگر هنرمند، زن سرپرست خانوار باشد. ادامه میدهد: نه از وامهای خوداشتغالی خبری هست نه از حمایت مالی.
او یادآوری میکند که اگر حمایتهای مالی، لااقل برای زنان سرپرست خانوار محقق شود، بهعنوان مثال من خودم بهتنهایی میتوانم لااقل برای ۱۰۰ نفر کارآفرینی کنم.
او ادامه میدهد: من حتی پیشنهاد آموزش رایگان در مدارس را عنوان کردم که برخی مدارس با این پیشنهاد بنده مخالفت کردند.
عزیزخام با اشاره به سالهای زندگی دور از ترافیک و هوای آلوده، میافزاید: علاقه من به کشت صیفیجات و سبزیجات و حتی پرورش گلوگیاه مرا به این سمت کشاند که حدود ۱۰سال قبل که بهطور شفاف و با تایید متخصصان سرطان معده گرفته بودم، توانستم با پرورش گل و گیاه در باغ خانوادگی خود با بیماری سرطان مبارزه و این بیماری را شکست دهم.
او ادامه میدهد: در آن سالها حدود ۱۸۰۰شاخه گل رز در باغ خود پرورش دادم و در کنار آن هم کار تولید سبزیجات و صیفیجات را بههمراه دختر کوچکم دنبال کردم.
خانم نائینی در ادامه میگوید: با اینکه بسیاری از کارهایم صادر شده است؛ نمونه آن هم کشور ایتالیاست، اما در حالحاضر با دخترانم آماده ارائه کارها در نمایشگاه صنایع دستی آلمان هستیم.
بسیاری از کارهایم صادر شده و حالا با دخترانم آماده ارائه کارها در نمایشگاه صنایع دستی آلمان هستیم
این نمایشگاه هر پنجسال یکبار در کشور آلمان برگزار میشود و در آن از تمامی کشورهای دنیا برای عرضه صنایع دستی حضور دارند.
او میگوید: اگر از ما هنرمندانی که کار صنایع دستی انجام میدهیم حمایت شود، مطمئنا میتوانیم در صادرات صنایع دستی گامهای موثری برداریم.
عزیزخانم از خاطرات دوران کودکی خود میگوید: اینکه مادربزرگش در آن سالها همواره به نوهها گوشزد میکرد که بهدنبال هنر بروند؛ چراکه هنر از میراثی که پدر برای وراث میگذارد، بهتر است.
ادامه میدهد: این نصیحت مادربزرگ همواره در گوش من بود، به همیندلیل باوجود اینکه دختر دومم پزشکی قبول شد، از رفتنش ممانعت کردم؛ چون معتقد هستم زن باید در خانه و مشغول تربیت کودکان باشد؛ اگر هم قرار است درآمدی داشته باشد، بهترین راه، تولید صنایع دستی در منزل کنار فرزندان است.
خانم نائینی در ادامه به موضوع آدرس پستی منزلش در تمامی دستگاه هایاداری اشاره دارد و میگوید: ۲۰سال قبل که من زمین این خانه را خریدم، هیچ آبادانی در این محله نبود؛ فقط اطلاعات بود و زندان و همین راسته اصلی بولوار صدف.
ادامه میدهد: در آن زمان هرگاه بهدنبال کارهای شهرداری و کشیدن انشعابات آب و برق و... میرفتیم، آدرس پستی منزل ما را بهعنوان تکخانهای در بیابان ذکر میکردند. واقعیت هم همین بود.
میگوید: تمام فامیل به من میگفتند که چگونه تنهایی با فرزندان خود در این بیابان روز را به شب میرسانم، اما چارهای هم نبود، ابتدا که این زمین را خریدم اول اتاقی برای سکونت ساختم و بعد دیوارهای حال و پذیرایی و سقف آشپزخانه را بالا بردم.
در انتهای صحبتهای مادر، دختران هم یکی یکی وارد صحبت میشوند. از خاطرات دوران کودکی میگویند.
اینکه در خانه کوچکشان همیشه صفا و صمیمیت حکمفرما بود و اگر کسی در شب قصد بلندشدن و رفتوآمد داشت، باید یکییکی از روی تمامی خواهر بردارهای دیگر که در خواب بودند، عبور میکرد.
دختر بزرگ عزیزخانم، عبارت بانوی بینظیر را مصداق مادرش عنوان میکند و میگوید: ما در شب ۱۹ماه مبارک رمضان هر سال مراسم داریم. مراسم دعا و زیارت ما کارت دعوت ندارد و حتی از شهرستانهای اطراف هم میهمان داریم. در آن روز مادر من دیگهای بزرگ هزارنفری آش رشته را برپا میکند.
دختر سوم و چهارم هم به طور همزمان از خاطرات تنبیه و تشویق مادر سخن میگویند، یادآوری میکند: مادر همواره شعار تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر را در تربیت ما پیاده میکرد.
منصورهخانم، دختر چهارم میگوید: من ازجمله دخترانی بودم که همواره تشویق میشدم و با مادر به رستوران میرفتم.
دختر سوم هم ادامه میدهد: گاها که کار نادرست انجام میدادیم، از غذاخوردن محروم میشدیم.
عزیز خانم در انتها توصیهای مادرانه به همه جوانترها دارد. اینکه در زندگی سخت نگیرند، تربیت کودکان را جدی بگیرند. میگوید: جوانان بدانند تبلت در اختیار کودک دوساله نگذارند.
برای هر چیزی آداب و قوانین بگذارنند و اینگونه میشود که چنینکودکانی در بزرگی توقعات بالا از پدرومادر دارند.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۲ آبان ۹۳ در شماره ۱۲۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.